بنام خداوند رحمان
خاطرات من و رفیق
شهیدمدکتر حسی
بنام خداوند رحمان
خاطرات من ورقیقم
شهیددکتر حسین ناصری!
درسال ۱۳۹۰ ه ش من با
شهیدداکترحسین ناصری آشنا شدم او را یک جوان صادق ،خوش اخلاق، متدیین، پر تلاش ، وخستگی ناپذیر ، یافتم!
ما حدودی پنج نفر دریک اتاق ،و همه ما مشغول درس خواندن در مکاتب مختلف شهر مزارشریف بودیم ، از آنجا که ما از قریه جات اطراف به شهر برای درس خواندن و کسب علم آمده بودیم ،
هزینه تحصیل و مصارف خوراک و پوشاک ما توسط خانوادههای ما که در قریه جات دور موقعیت داشت تامین میشد!
پرداخت مصارف هریک ازما برای خانواده و فامیلهای ما کاری آسانی نبود ،
چون در قریه جات با آمدن خشک سالیهای پی هم حاصلات زراعتی را نزدیک به صفر رسانده بود دیگر هیچ نوع شغل ودر آمدی وجود نداشت که بتوانند هزینه تحصیل مارا پرداخت کنند !
شهیددکتر حسین اولین کسی بود در بین ما که عمیقا درک کرده بود ، پرداخت هزینه تحصیل برای فامیل من مشکل است، سختهای زیاد را در زندگی شان تحمیل میکند،
بنا او که واقعا، پرتلاش ، وهدفمند ، بود برنامه ریزی دقیق که داشت ،
در کنار تحصیل برای پیدا کردن هزینه تحصیلی خود به کارت و سمیکارت فروشی در ساعات بعد از تعطیلی دروس خود میپرداخت،
وروزهای جمعه که رخصتی بود کارگری مینمود این کار او، یک انگیزه، شد، برای همه ما ،
که میتوان هم درس خواند و هم مصارف زندگی روزمره خود را پیدا کرد،!
ما هم با استفاده از رویش شهید دکترحسین در روزهای جمعه و ساعات بدون درس به کارگری وشغلهای کاسبی روی آوردیم،
تا بتوانیم هزینه تحصیل خودرا پیدا کنیم و هم به دروس خود ادامه دهیم و هم اندکی از مشکلات اقتصادی خانوادههای خود بکاهیم !
، ما مدت دوسال هم اتاق بودیم شناختی من از، شهید دکترحسین، بیشتر و هر چی زمان میگذشت رفاقت ما محکم تر و صمیمیتر میشد!
،
شهیدحسین درتمام عرصهها به همه ما و به خصوص به من یک الگو بود در، صداقت ،اخلاق ، زحمت کشی، پشت کار،و اینکه هیچ گاه خسته نمیشد! من یادم هست وقتی شبها به درس خواندن شروع میکردیم رفیق شهیدی ما از همه آخر میخوابید ، وقتی صبح از خواب بلند میشدم میدیدم
شهیدحسین از همه زود تر از خواب بلند شده سر سجاده نماز نشسته قرآن تلاوت میکند، این کاری، گاه گاه او نبود بلکه همیشه و دوامدار همینطور بود در هر کارش از همه پیشی میگرفت!
بعد از سپری شدن دوسال با تمام مشکلات که موجود بود
شهیدحسین توانست به مکتب به درجه دوم نمره در صنف در بین حد اقل ۶۰ نفر همصنفانش ارتقاع نموده و مورد توجه استاتیدش قرار بیگیرد!
، او که از اخلاق و صداقت عالی برخورد دار بود یکی از استادهایش اورا به یک دوست خود معرفی نمود تا به حیث شاگرد به دارو خانه اش بیپذیرد ،
او این شغل را پذیرفت و من همیشه خسته میشدم میرفتم پیش
شهیدحسین ساعتهاباهم میگفتیم و میخندیدیم و درتمام کارهای زندگی باهم مشهورت میکردیم او سالها در آنجا ماند هم درس و دانشگاه خواند و هم در رشته طبابت تجربه خاصی پیدا کرده بود!
از این طریق خدمات زیاد به طبقه پاین جامعه و مردمش مینمود همیشه از هر راه که میتوانست دست مظلومین را میگرفت،
وقت که باهم مینشستیم رفیق ما ساعتها ازفقر مردم ما از محرومت مردم زادگاهش و اینکه یک عده از زره سواران بی وجدان بنام حزب از نا آگاهی مردم زاد گاهی ما استفاد کرده همه را در جان هم انداخته بود میگفت ،
انتقاد میکرد و درد میکشید و راه حلها را میگفت و بر نامههای برای عبور از آن حالت خفقان داشت ، گاهی وقتها که باهم بحث در ارتباط با حکومت ، حضوری آمریکایها و ناتو جنگ و صلح میکردیم ،او باور داشت حکومت مستقلی در کارنیست و همه چیز تحت کنترول آمریکاست و طالبان مترسگیست در دست آمریکا برای توجیه یی حضورش در افغانستان !
و استخدام ،دو طرف، برای کشتن همدیگر ، و ویرانهای بیشتر،
من که به حیث افسر در اردو ملی وظیفه اجراء میکردم به شدت از من انتقاد میکرد و مانع رفتنم به وظیفه میشد ،
و میگفت خونهای که میریزد هیچ گاه کار را به جای نمیرساند ودر آخر آمریکا کاری را میکند که در منافع اش باشد حقا که چنین شد ،
من در وظیفه بودم سال ۹۹ شدیدا زخمیشدم چون ولسوالی که ما بودیم سالهاکاملا محاصره بود داکتران اردو در صورت استخدام شدن آنجا نمیآمدن دارو بود اما هیچ دکتر وجود نداشت،
من به حسین تماس گرفتم گفتم چنین اتفاق افتاده او با حوصله مندی و صادقانه تمام کارهای اولیه ره برایم رهنمای کرد داروهای که باید استفاده میکردم برایم همیشه به موقع زنگ زده میگفت پیام میداد تمام رهنمایهارا میکرد تا زمان که من کاملا صحتمند شدم آنجا بود که باخود گفتم اگر حسین نبود سلامتی درکار نبود!
داکتر حسین با استفاد از تجربه و فهم که از طبابت داشت دست صدها نفر نیازمند را در وضعیتهای بدی که قرار داشت گرفته بود ، وقتی دولت سقوط کرد برایش زنگ گفتم میخواهم مهاجرت کنم بیا باهم از کشور خارج میشویم وضعیت اینجا هیچ خوب نیست،
گفت باید همدیگر را از نزدیک بیبنیم تا در موردش صحبت کنیم من قبول کردم او که به یک کلینک شخصی مصروف کارش بود نیم از وظایف کلینک را به عهده داشت سرش خیلی شلوغ بود شبها دیروقت میآمد صبحها هم خیلی وقت باید میرفت، بعد سه روز تماس گرفت گفت به ایی چند روز هیچ فرصت نشد تا یکدیگر را از نزدیک ببینیم امشب بیا خانه تا باهم صحبت کنیم رفتم خانه شان آن شب تا صبح باهم صحبت کردیم من که تصمیم گرفته بودم باید مهاجرت کنم،
اما رفیق ما دهها بر نامه برای خدمت به مردمش وبرای آینده مسلک طبی خودش داشت و هرگز تصمیم برون شدن از کشور را نداشت !
اوکه صداقت لازم را داشت در دوران سخت کرونای با اعتماد و حمایت تاجران خییری شهر مزارشریف یک بنیاد خیریه را ایجاد و از طریق او به فقیر ترین و نیازمند ترین خانوادههاکمکهای مالی میکرد،
گفت میخواهم این بنیاد حفظ شود تا از این طریق بتوانیم کمک به خانوادهای فقیر کنیم چون وضعیت اقتصادی مردم بیش از هر وقتی دیگر بد تر است،
و بعدش میخواهم درس تخصصی خودرا ادامه دهم گفت اگر بخواهم از وطن خارج شوم ،یکباره از همه چیزی خود دور میشوم ،
سالها زحمت، سختی ،و تلاشهای که برای رسیدن به هدف خود کردم، بدون هیچ نتجه یی به پایان میرسه، من آمدم سمت ایران رفیق ما برای رسیدن به هدف و آرزوی که داشت شب و روز تلاش میکرد ،چند روز شده بود که به ایران آمده بودم تماس گرفت گفت میخواهم عروسی کنم من خیلی خوشحال شدم
،دکتر حسین با آنکه در کشور همه نا امید بود، وضعیت به شدت شکنند و خراب بود ،او دلش پر از امید بود ،و اراده محکم برای ماندن، به وطن ،و خدمت کردن ،به هموطنهای، از همه چیز محروم خود داشت، او جشن عروسی خود راه با دنیای از خوشی برگزار کرد ،
و همچنان بیدون هیچ خستگی به درسهای تخصصی، و وظیفه خود به کلینک میثم حسینی ادامه میداد ،درشرایط که خیلی از هم نسلان او به هر قیمت که میشد خارج شدن از وطن را به ماندن ترجع میداد،!
من ورفیقم به طوری دوامدار باهم در ارتباط بودیم او تازه یک زندگی مشترک کاملا خوشی را آغا نموده بود نسبت به همه چیز امیدار بود!
من در ایران بودم ساعت هفت بعد از ظهر شنیدم به مزار شریف انتحاری شده به اولین شماره که تماس گرفتم شماره دکتر حسین بود اما متاسفانه شمارش خاموش بود بعد جای دیگه تماس گرفتم ،
تا اینکه بیپرسم چی خبر است ،به من گفتند که رفیقت دکتر حسین امروز جام شهادت را نوشید ،
برایم باورش سخت بود ولی یک حقیقت بود یک حقیقت تلخ و بی نهایت تلخ ،ما که بینهایت رفیقهای صمیمیهمراز و همکار در تمام کاریهای زندگی بودیم میتوان گفت یک روح بودیم و دو تن ،
بعد از شنیدن خبر
شهادترفیقم احساس کردم بخشی از روح ،و زندگی ، و خاطرات گذشته ، حال وآینده ،خودرا برای همیشه از دست دادم عمیقا احساس تنهای کردم ،
تروریستهاو مزدوران استعمار که یک از اهداف شان از بین بردن نخبه گان جامعه است این بار رفیق ما که از هر کسی فعال در جامعه بود از بین بردن اما اندیشه وراه درست
شهیددکتر حسین و
شهیدانامثال او همیشه در حال درخشش و پر از ره روان است ،
کسان که شناخت کمیاز دکتر حسین داشت او را به حیث طبیب میشناختند اما او نه تنها یک دکتر با تجربه بود ،
بلکه یک روشنفکر هدفمند بر خواسته ازبین تودههای محروم جامعه و بادرک مشکلات و دردهای مردم ، یک روشنفکر درمندی بود به دنبال، درمان دردهای، روحی جامعه ما ،
ودر عین حال یک انسان عمل گرا ، سخت کوش و خستگی ناپذیر ،!
بدون هیچ شکی
شهادتدکتر حسین یک ضایعه بزرگ نه تنها برای من بلکه برای جامعه ما،و برای کسان که حتا اورا نمیشناختند اما
شهیددکتر حسین برای بهبود زندگی شان دهها بر نامه داشت،
شهادت یکی از نعمتهای بزرگ، خداوند است و برای بهترین بندگانش اعطاء مینماید،
بدون شک
شهیددکتر حسین از بهترین بندگان خداوند بوده و یکی از صاحب نعمتهای درگاهش!
روح پاک
شهیدعزیز ما شاد یاد و خاطره اش گرامیباد!
محمدالله پارسا